.اگــر …
اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،
خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،
و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم….
دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم
اما نشد …
خواستم از “دردم” بگویم
دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م …
خواستم از “بـﮯ کسـﮯ” ام حرف بزنم
دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست
خواستم بگویم “دلم از روزگار گرفتـﮧ”
دیدم خودم در 「خون بـﮧ دل」 کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام …
قلم کم آورد …
بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست
وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود
قلبم به چشم همزدنی سنگ می شود
آقا ببخش که سرم گرم زندگی است
کمتر دلم برای شما تنگ می شود
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا؟
دل سرگشته کجا، وصف رخ یار کجا؟
کاش در نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا، عبد گنه کار کجا؟
ادوارد یاکوپ (پزشک آلمانی) :
«در ایران به زنانی با چادر بر می خورید که هنگام صحبت کردن از طرز تکلم آنها می توان به مقام بلندشان پی برد.»
همیـشـه حـرف هـای تــوآرام مـی کـنـد مـرا
” وَ إِنِّی غَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى “
و مـن هـر کـه را تـوبه کـند و ایمـان آورد
و عمـل صـالح انجـام دهـد ، سپـس هدایـت شـود
مـى آمـرزم ..