#داستانک
#روز_سوم
#غدیر
?ماندنی سخت ?
شهر پر شده از پچ پچ ها و درگوشی هایی که همه او را زیر نظر دارند و در موردش حرف می زنند.
اما چیزی جزء زخم زبان ها و نیش و کنایه ها نیست،که باز قلب علی ع را به درد آورده…
- شنیده اید باید چون زنان و کودکان در خانه باشد و در جنگ شرکت نکند!!
-هرکسی که لیاقت حضور در جنگ را پیدا نمی کند،جنگ مرد شجاع می طلبد.
-شاید از چشم پیامبر افتاده ،وگرنه سابقه درخشانی در جنگ و مبارزه دارد…
-به گمانم از دوری راه و گرمای زیاد هراسان است….
اما علی ع هم خود را خوب می شناسد -که اگر پای جانش درمیان باشد برای حفظ اسلام و پیامبر خدا دریغ نمی کند- و هم منافقان بد دل و دسیسه هایشان را…
تنها کلام دلنشین رسول خداست که میتواند علی را آرام کند و در مدینه بماند…
این بی قراری اش که او را روانه کرده تا سراغ پیامبر برود نه از زخم زبان هاست ، بلکه
دلش کنار رسول خداست که ماندن را برایش دشوار کرده
او بماند در مدینه و پیامبر راهی میدان جنگ …
اما چون فرمان است چاره ای نمی بیند.
…
و رسول خدا به ایشان اینگونه میفرماید؛
برادرم به مدینه بازگرد…
(اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا اَنَّه لا نبیَّ بعدی؟
آیا خشنود نمی شوی که بگویم مَثَل تو نسبت به من،مَثَل هارون است نسبت به موسی.جز اینکه پس از من پیامبری نیست)