جنگ همان جنگ است . . .
با این تفاوت
که دیروز زن در پشت جبهه بود و
امروز در خط مقدم
با کفشهای
پاشنه ی بلند ! ! ! !
خسته شده ایم از نگاه دزدیدن و شمارش سنگ فرش های خیابان.!
خواهرم !
شما خسته نشدی از جلوه نمایی تن در بازار اسیران هوی و هوس ؟!
خسته نشدی از حقارت و ذلالت . . ؟!
خسته نشدی از خون کردن دل مهدی فاطمه ؟!
خسته نشدی از عهد شکنی های پیاپی ات با خداوند . . .
مرگت که رسید ؛
جسمی که سالها مایه ی فخر فروشی و جذب نگاه های هرزه بوده رهایت میکند . . .
آنوقت تو هستی و کوهی از گناه !
تو هستی نگاه های تحقیر آمیز . .
تو هستی و نگاه های اهل بیت و شهداء
کمی به خودت بیا….
در خیابان به من گفت:
در این گرمای تابستان زیر چادر آب پز نمیشی؟
و بعد انگار کسی در گوشم گفت:
«…قل نار جهنم أشد حرّاً»
بگو که آتش جهنم بسیار سوزان تر است.
ﭼﺎﺩﺭﮮ ﻫﺎ ﺯﻫــــــــﺮﺍﯾﮯ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ !
ﺍﮔﺮ ﭘﻬﻠﻮﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ…
ﭼﺎﺩﺭﮮ ﻫﺎ ﺯﻫــــــــﺮﺍﯾﮯ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ!
ﺍﮔﺮ ﻋﺪﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﯿﺎﻫﮯ ﭼﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﯿﺎﻩ ﻧﮑﺸﺎﻧﻨﺪ…
ﭼﺎﺩﺭﮮ ﻫﺎ ﺯﻫــــــــﺮﺍﯾﮯ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ!
ﺍﮔﺮ ﺳﯿﺎﻫﮯ ﭼﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺣﺮﻣﺖ ﺧﻮﻥ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻤﯿﺎﻥ ﻧﻨﻤﺎﯾﺎﻧﺪ…
ﭼﺎﺩﺭﮮ ﻫﺎ ﺯﻫـــــــــﺮﺍﯾﮯ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ!
ﺍﮔﺮ ﻣﻨﺘﻈـــــــــﺮ ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻤﮕﺸﺘﻪ ﺍﮮ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ…
ﭼﺎﺩﺭﮮ ﻫﺎ ﺯﻫــــــــﺮﺍﯾﮯ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ!
ﺍﮔﺮ ﻓﮑﺮﺷﺎﻥ، ﻫﺪﻓﺸﺎﻥ، ﺭﺍﻫﺸﺎﻥ، ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ، عشقشان ﻭ ﺣﺠﺎﺑﺸﺎﻥ ﻓﺎﻃﻤﮯ ﻧﺒﺎﺷﺪ.