پرنسس های چادری

حجابم را دوست دارم چون خدایـــــــــــــم را دوست دارم . . .
 خانه تماس  پرنسس های چادری

آمار

  • امروز: 205
  • دیروز: 160
  • 7 روز قبل: 825
  • 1 ماه قبل: 2668
  • کل بازدیدها: 90491
  • کدام یک را می پسندی؟
    ارسال شده در 7 دی 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    آمريکا و اسرائيل از بدحجابيت خرسندند


    و علي و فاطمه تو را باحجاب مي پسندند،


    در اين ميان تو کدام را مي پسندي؟


    ميان نگاه پر مهر امام زمان


    و نگاه شهوت آلود پسران،


    کدام را مي خواهي؟

    نظر دهید »
    عجب معامله ای
    ارسال شده در 7 دی 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    گرمای تابستان چه لذت بخش است

    وقتی با خدا معامله بهشت و جهنم می کنم.

    گرما را به جان می خرم


    اما حجابم را با جهنم عوض نخواهم کرد.

    نظر دهید »
    چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف
    ارسال شده در 7 دی 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف

     

    همچو مروارید زیبایم درون یک صدف

     

    دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوی من

     

    افتخارم باشد این،زهرا بود الگوی من

     

    مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است

     

    من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است

     

    مدعی گوید که با چادر کلاست باطل است

     

    من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است

     

    مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست

     

    چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست

    نظر دهید »
    دوام زیبایی
    ارسال شده در 7 دی 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    سیب ها را زیبا به تصویر کشیدند؛

    اولی را کامل پوست گرفتند، طوری که زردیش به سیاهی کشیده شد.

    دومی را نصفه نیمه پوست گرفتند

    و فقط آنجا که پوست نداشت به سیاهی می نمود.

    سومی را سالم و با پوستی شفاف کنارشان گذاشتند

    و کوتاه و زیبا نوشتند:

    پوشیدگی دوامی برای زیبایی ست.

    امام علی(ع)

    1 نظر »
    دخترك قشنگ!
    ارسال شده در 7 دی 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع



    دختربا نازبه خداگفت:

    چطور زيبا مي آفريني ام و انتظار داري خود را براي همگان نكنم؟
    خدا گفت:زيباي من!تو را فقط براي خودم آفريدم
    دخترك،پشت چشمي نازك كرد و گفت:خدا كه بخل نمي ورزد،بگذار آزاد باشم
    *خدا چادر را به دخترك هديه داد*
    دخترك با بغض گفت:با اين؟اينطور كه محدودترم.اصلا مي خواهي زنداني ام كني؟يعني اسير اين چادر مشكي شوم ؟؟؟؟
    خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسير نگاه هاي آلوده خواهي شد…هر چيز قيمتي را كه در دسترس همه نمي گذارند.تو جواهري
    دخترك با غم گفت:آخر…آخر،آنوقت ديگر كسي مرا دوست نخواهد داشت.نه نگاهي به سمت من خواهد آمد و نه كسي به من توجه ميكند
    خدا عاشقانه جواب داد:من خريدار توام!
    منم كه زود راضي مي شوم و نامم سريع الرضاست.
    آدميانند و هزاران نوع سليقه!
    هرطور كه بپوشي و بيارايي،باز هم از تو راضي نمي شوند!
    اصلا مگر تو فقير نگاه مردمي؟آن نگاه ها مصدومت ميكند
    *دخترك آرزويش را به خدا گفته بود و مي خواست چونان فرشته اي محبوب جلوه كند*
    1 نظر »
    • 1
    • ...
    • 152
    • 153
    • 154
    • ...
    • 155
    • ...
    • 156
    • 157
    • 158
    • ...
    • 159
    • ...
    • 160
    • 161
    • 162
    • ...
    • 172

    آخرین مطالب

    • یا مهدی
    • یا صاحب الزمان ادرکنی
    • عید غدیر مبارک
    • سکانس دوم
    • شرح خطبه غدیر۱
    • شرح خطبه غدیر
    • آیه تطهیر
    • داستانک
    • به قلم استادم
    • انا لله و انا الیه الراجعون...