پرنسس های چادری

حجابم را دوست دارم چون خدایـــــــــــــم را دوست دارم . . .
 خانه تماس  پرنسس های چادری

آمار

  • امروز: 56
  • دیروز: 160
  • 7 روز قبل: 825
  • 1 ماه قبل: 2668
  • کل بازدیدها: 90491
  • ...
    ارسال شده در 11 تیر 1396 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    بسیار بسیار عالی و خواندنی?

    تاجر ثروتمندی 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و برای او دائما هدایای گرانبها میخرید و بسیار مراقبش بود.
    زن سومش را هم دوست داشت و به او افتخار میکرد و نزد سر و همسر او را برای جلوه گری میبرد و ترس شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد. اما واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست میداشت.
    او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک میکرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه نجات بیاید.
    اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او بود اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد.
    روزی مرد مریض شد و فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت:
    من اکنون 4 زن دارم، ببینم آیا از بین اینها کسی حاضر است در این سفر همراه من باشد. بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند.
    اول سراغ زن چهارم رفت و گفت:
    من تو را از همه بیشتر دوست دارم و انواع راحتی را برایت فراهم کردم، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: هرگز همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
    ناچار با قلبی شکسته نزد زن سوم رفت و گفت:
    من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت البته که نه من جوانم و بعد از تو دوباره ازدواج میکنم, قلب مرد یخ کرد.
    تاجر سراغ زن دوم رفت و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای و در مخاطرات همراه من بودی میتوانی در مرگ نیز همراه من باشی؟
    زن گفت: این فرق دارد من نهایتا میتوانم تا قبرستان همراه تو باشم اما در مرگ متاسفم, گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
    در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو میمانم، هرجا که بروی تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و زیبایی و نشاطی برایش نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت: باید آن روزهایی که میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم.
    در حقیقت همه ما چهار زن داریم
    زن چهارم بدن ماست. مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم, وقت مرگ اول از همه او ما را ترک میکند.
    زن سوم دارایی های ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.
    زن دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزار کنارمان خواهند ماند.
    زن اول روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است….

    نظر دهید »
    ...
    ارسال شده در 11 تیر 1396 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    هر کسی #عشق را با زبان خود بیان میکند…
    دارکوب، میکوبد
    پیکاسو، میکِشد
    باباطاهر، میمیرد
    قناری، میخواند
    هیتلر، میکُشد
    آهو، می دوَد
    هیچکاک، می نویسد

    خدا میبخشد…

    نظر دهید »
    التماس دعا
    ارسال شده در 11 تیر 1396 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    سلام
    خواهرا حال دلم خوب خوب نیست
    یکم دعا لطفا

    التماس دعا

    نظر دهید »
    ....
    ارسال شده در 6 تیر 1396 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    ?زندگی های امروز روی گسل های مختلف زلزله خیز واقع شده اند که عبارتند از :

    1 – گسل زلزله زندگی: معلق بودن بین سنت و مدرنتیه 
    ?نه استحکام و انسجام باورهای مذهبی وسنتی زمان های گذشته وجود دارد.

    نه بر طبق شعارهای سعه صدر، تحمل ، مدارا و باورهای روشنفکرانه اومانیستی جدید عمل می کند.

    نه ریشه ای در زمین دارد ، نه دستی بر آسمان

    معلق با یکسری افکار و اوهام و خیالات در خصوص زندگی، هدف و شیوه هایش.

    این گسل زلزله هر چند وقت یکبار با یک حادثه، با یک سختی و یک چالش زندگی را می لرزاند.

    ما مثل گذشته با باورهای عمیق و قلبی، بندگی خدا نمی کنیم ، خدا را در عمل باور نداریم و توکل نمی کنیم.
    و از طرف دیگر آنقدر هم که حرف از عقل گرایی و علم گرایی می زنیم به معنی واقع خردورز و مدرن نیستیم. پس مستحق این جایگاه توهمی نیستیم که الان تصور می کنیم و این اشتباه فاحش انسان هست که خود را خدا بداند و هر کاری دوست داشت انجام دهد. بدون اینکه با مبدا آفرینش و خداوند هماهنگ باشد.

    به دیگر سخن:
    ما نه با قلبمان که حاکی از ایمانمان هست و در سنت ریشه داشت به آرامش می رسیم.
    و نه با مغز و علم و عقلمان ( که امروزه شعارش همه جا را پر کرده است)، می توانیم عاقلانه و عالمانه زندگی کنیم.

    یعنی:
    ما معلق هستیم.
    نه با قلبمان صادق هستیم و ایمان واقعی توام با عبودیت داریم.
    نه با علم و مغزمان همراه هستیم ، لذا خردورزی عاقلانه هم نداریم.

    این معلق بودن، پوچی به ما می دهد. نا امیدی و سرخوردگی به ما می دهد و این گسل زلزله ، می تواند هر آن زندگی ما را متزلزل و واژگون سازد.

    همدردی

    نظر دهید »
    عید....
    ارسال شده در 6 تیر 1396 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    ” عید” از ریشه “عود” به معنی بازگشت پی در پی است و ” فطر ” از “فطرت” به معنای سرشت گرفته شده است لذا ” عید فطر” به معنای بازگشت به سرشت و فطرت انسان است ؛سرشتی که منبع نیکی ها و پاکی ها و دور از بدی هاست.عید فطر بر شما مشاوران یاریگر که نیک هستید و رسالت علمی تان کمک به افراد برای بازگشت به نیکی هاست

    نظر دهید »
    • 1
    • ...
    • 16
    • 17
    • 18
    • ...
    • 19
    • ...
    • 20
    • 21
    • 22
    • ...
    • 23
    • ...
    • 24
    • 25
    • 26
    • ...
    • 172

    آخرین مطالب

    • یا مهدی
    • یا صاحب الزمان ادرکنی
    • عید غدیر مبارک
    • سکانس دوم
    • شرح خطبه غدیر۱
    • شرح خطبه غدیر
    • آیه تطهیر
    • داستانک
    • به قلم استادم
    • انا لله و انا الیه الراجعون...