موضوع: "بدون موضوع"
ای ول به افتخارش…
یه روز یه دختر با حجاب می ره دانشگاه
یکی از دوستای بی حجابش می خواد مسخرش کنه
می گه تازه گی ها دیوانه ها خودشون رو جلد می کنند
همه می خندند دخترباحجاب در جوابش می گه
تا حالا دیدی ا رو پیکان 48 چادر بکشن؟
این بار هم می خندند اما این بار….
خدایــآ ، مبــآدا از یـادمان برود که چــادرمان فقط برای رضای توست و لا غیر… مبــآدا کــآری کُنیمـ که به خــآطر چــآدری بودنمــان ، کسی بد
بین شود نسبت به چــآدر و تمـآم چــآدری هــآ، بد بین شود نسبت به دین…. خدایمــآن ، ممنونیــمـ از شُمــا که در دُنیــآیت ، نقش بــآنوی نجیب و
پــاکدامن را به مــآ دادی و رسـالت دین را بر دوش چــآدرمان گذاشتی… باشد که باشیم و همــآنطور که می خواهـی نقشمـآن را اجرا کُنیــم…
چشمانت را ببند ای شهید !
چشمانتان را ببندید تا شهر ما را نبینید !
چشمانتان را ببندید تاگامهای لغزانمان را نبینید !
بر ما خرده مگیرید اگر نمیخواهیم وصیت نامه هایتان را مرور کنیم …
حیرت مکنید اگر بر دوران زیبای با شما بودن ، قفل محکمی زده ایم و دیگر آرزوی
شهادت در سرمان نیست … !!!
ببخشید ما را …. ما فراموشی گرفته ایم … دعا کنید برایمان
به یک نگاه تو بیمار میشود دل من
به یک کرشمه گرفتار میشود دل من
برای درک حضور تو ای گل نرگس
همیشه راهی گلزار میشود دل من
به شوق دیدن روی تو،به صبح آدینه
رفیق دیده ی بیدار میشود دل من