بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم،
خيلی کم می خنديم،
خيلی تند رانندگی می کنيم،
خيلی زود عصبانی می شويم،
تا ديروقت بيدار می مانيم،
خيلی خسته از خواب برمی خيزيم،
خيلی کم مطالعه می کنيم،
اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم و خيلی بندرت دعا می کنيم
چندين برابر مايملک داريم اما ارزشهايمان کمتر شده است.
خيلی زياد صحبت مي کنيم، به اندازه کافی دوست نمي داريم و خيلی زياد دروغ می گوييم
زندگی ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگی کردن را ؛
تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
ما ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر
بيشتر خرج می کنيم اما کمتر داريم، بيشتر می خريم اما کمتر لذت می بريم
ما تا ماه رفته و برگشته ايم اما قادر نيستيم برای ملاقات همسايه جديدمان از يک سوی خيابان به آن سو برويم
فضای بيرون را فتح کرده ايم اما فضا درون را نه، ما اتم را شکافته ايم اما تعصب خود را نه!
بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم، بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم
عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن،
درآمدهای بالاتری داريم اما اصول اخلاقی پايين تر،
کامپيوترهای بيشتری مي سازيم تا اطلاعات بيشتری نگهداری کنيم، تا رونوشت های بيشتری توليد کنيم، اما ارتباطات کمتری داريم.
ما کميت بيشتر اما کيفيت کمتری داريم
اکنون زمان غذاهای آماده اما دير هضم است، مردمی بلند قامت اما شخصيت های پست،
سودهای کلان اما روابط سطحی
فرصت بيشتر اما تفريح کمتر، تنوع غذای بيشتر اما تغذيه ناسالم تر؛ درآمد بيشتر اما طلاق بيشتر؛ منازل رويايی اما خانواده های از هم پاشيده
بدين دليل است که پيشنهاد مي کنم از امروز شما هيچ چيز را برای موقعيتهای خاص نگذاريد،
زيرا هر روز زندگی يک موقعيت خاص است
در جستجوی دانش باشيد، بيشتر بخوانيد، در ايوان بنشينيد و منظره را تحسين کنيد بدون آنکه
توجهی به نيازهايتان داشته باشيد
زمان بيشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانيد، غذای مورد علاقه تان را بخوريد و جاهايی را
که دوست داريد ببينيد
زندگی فقط حفظ بقاء نيست، بلکه زنجيره ای ازلحظه های لذتبخش است
از جام کريستال خود استفاده کنيد، بهترين عطرتان را برای روز مبادا نگه نداريد و هر لحظه که
دوست داريد از آن استفاده کنيد
عباراتی مانند “يکی از اين روزها” و “روزی” را از فرهنگ لغت خود خارج کنيد.
بياييد نامهای را که قصد داشتيم “يکی از اين روزها” بنويسيم همين امروز بنويسيم
بياييد به خانواده و دوستانمان بگوييم که چقدر آنها را دوست داريم. هيچ چيزی را که مي تواند
به خنده و شادی شما بيفزايد به تاُخير نيندازيد
هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص است و شما نميدانيد که شايد آن مي تواند آخرين لحظه
باشد
اگر شما آنقدر گرفتاريد که وقت نداريد اين پيغام را برای کسانيکه دوست داريد بفرستيد، و به
خودتان مي گوييد که “يکی از اين روزها” آنرا خواهم فرستاد، اگر تا ابد
هم زنده باشيد هرگز نخواهيد فرستاد!
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم بر خورد
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شدو بر مادر خورد
رسیده عیـد و دل ها شاد و خرّم
همه در فکـر دیدارنـد بـا هـم
همه آمـاده تـا سفـره بچیننـد
به فکـر سفـره های هفت سیننـد
منم یک گوشـه از صحرا نشستم
ببین عیـد است و من تنهـا نشستم
منم در سفره دارم هفت سیـن را
ولی تـوأم شـده بـا داغ زهـرا
اگـر خواهـی برای مادر مـن
دم عیـدی بِگِـریی در بـر مـن
کنار سفره ی عیـدم تو بنشیـن
بگویم ماجرای هر چه هفت سیـن
بُود سین نخستین سیلـیِ کیـن
به روی مادرم بـا دست سنگیـن
میـان کوچه راهش را ببستنـد
غـرور مجتبـایـش را شکستنـد
ببیـن بر سفـره سیـن دومم را
که سویـی نیست در چشمان زهرا
بمیرم، راه خانه گم نمـوده ست
تمام چهـره ی مادر کبـوده ست
بگویـم سین سـوم تا بسـوزی
که مادر سـوخت بین کینه تـوزی
برای کشتـن زهـرا دویـدنـد
درِ کاشـانـه را آتـش کشیـدند
ببین سین دگر از من همین است
عزیزم چهارمی سقط جنیـن است
به آتش خانه را پُر مِه نمودنـد
گلـی را وحشیـانـه له نمودنـد
به روی سفره سین پنجم این ست
سرِسجـاده اش زینب حزین است
کنـد چـادر نمـاز مادرش سر
بگـویـد وای مـادر وای مـادر
شده سفـره پر از اشک شبانـه
ششم سین سوتوکور ماندست خانه
خدایـا مرتضی همـدم ندارد
به جز چاهش کسی مرحم ندارد
چه گویم من همی از سین آخـر
بُـود آن سینـه ی مجروح مادر
هنوز آن سینه را درمـان نگشتم
خدا تا کی به صحرا و به دشتـم؟
شده این سفره ام محسن چه رنگیـن
چه دردآور شده این سفره هفتسین