سفره هفت سین
رسیده عیـد و دل ها شاد و خرّم
همه در فکـر دیدارنـد بـا هـم
همه آمـاده تـا سفـره بچیننـد
به فکـر سفـره های هفت سیننـد
منم یک گوشـه از صحرا نشستم
ببین عیـد است و من تنهـا نشستم
منم در سفره دارم هفت سیـن را
ولی تـوأم شـده بـا داغ زهـرا
اگـر خواهـی برای مادر مـن
دم عیـدی بِگِـریی در بـر مـن
کنار سفره ی عیـدم تو بنشیـن
بگویم ماجرای هر چه هفت سیـن
بُود سین نخستین سیلـیِ کیـن
به روی مادرم بـا دست سنگیـن
میـان کوچه راهش را ببستنـد
غـرور مجتبـایـش را شکستنـد
ببیـن بر سفـره سیـن دومم را
که سویـی نیست در چشمان زهرا
بمیرم، راه خانه گم نمـوده ست
تمام چهـره ی مادر کبـوده ست
بگویـم سین سـوم تا بسـوزی
که مادر سـوخت بین کینه تـوزی
برای کشتـن زهـرا دویـدنـد
درِ کاشـانـه را آتـش کشیـدند
ببین سین دگر از من همین است
عزیزم چهارمی سقط جنیـن است
به آتش خانه را پُر مِه نمودنـد
گلـی را وحشیـانـه له نمودنـد
به روی سفره سین پنجم این ست
سرِسجـاده اش زینب حزین است
کنـد چـادر نمـاز مادرش سر
بگـویـد وای مـادر وای مـادر
شده سفـره پر از اشک شبانـه
ششم سین سوتوکور ماندست خانه
خدایـا مرتضی همـدم ندارد
به جز چاهش کسی مرحم ندارد
چه گویم من همی از سین آخـر
بُـود آن سینـه ی مجروح مادر
هنوز آن سینه را درمـان نگشتم
خدا تا کی به صحرا و به دشتـم؟
شده این سفره ام محسن چه رنگیـن
چه دردآور شده این سفره هفتسین