پرنسس های چادری

حجابم را دوست دارم چون خدایـــــــــــــم را دوست دارم . . .
 خانه تماس  پرنسس های چادری

آمار

  • امروز: 349
  • دیروز: 160
  • 7 روز قبل: 825
  • 1 ماه قبل: 2668
  • کل بازدیدها: 90491
  • سر پیچ!
    ارسال شده در 17 بهمن 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    توی خیابونم

    حسابی سر حال

    گشت ارشاد هم هست

    من چادر مشکی دارم پس نیازی نیست نگران باشم!

    سر پیچ ایستادند

    جوری که وقتی پیچیدی غافل گیر شوی!

    از پیچ که رد می شوم دختر آدامس فروش نزدیک دختر هایی که فکر می کند به تذکر نیاز دارند!

    می رود تند و سریع می گوید:

    خاله ! گشت ارشاد بعد از  پیچ ایستاده مواظب باش!

    دختر آدامس فروش تذکر می دهد به دختر هایی که فکر می کند به تذکر نیاز دارند

    گشت ارشاد هم تذکر می دهد به دختر هایی که فکر می کند به تذکر نیاز دارند

    نمی دانم امر به معروفه!

    آگاهیه!

    امنیت اجتماعیه!

    هر چی هست تذکری است

    تذکری برای آدم هایی که فکر می کنند اگر پشت پیچ بایستند بهتر مچ می گیرند

    و اصلا چه فرقی می کند که آن ها تذکر بدهند یا دخترک آدامس فروش

    با هر دو تذکر امر به معروف می شود برای گذشتن از پیچ!

    اما فقط برای گذشتن از پیچ!

    ما تا همین جا را میبینیم تا سر پیچ را!

    بعد پیچ چه فرقی می کند از تذکر  ناراحت شوند  یا از حجاب متنفر

    یا اصلا این تذکر چه قدر مفید است!

    یا از این که زودتر تذکر دخترک را شنیدند خوشحال که این بار به خیر ! گذشت!

    .

    حالم گرفته می شود

    از این فقط سر پیچ را دیدن

    از این تذکر های یک دقیقه ای

    .

    از پیچ دور می شوم دور

    دلم نمی خواهد به پشت سرم نگاه کنم

    صدای تذکر ها آزارم می دهد!

    ***********

    موثر یا غیر موثر

    اینها که بازیچه اند

    همه ی ما می دانیم گردنه ای هست
    که خدا بارها و بارها درباره ی آن به ما هشدار داده
    یک دختر آدامس فروش نه
    صدوبیست و چهار هزار پیامبر درباره ی آن به ما هشدار داده اند
    و ما بی خیال بی خیال

    روزی بابت تمام دلهایی که از آن ما نبوده اند و لرزانده ایم
    و خانه هایی که سرد کرده ایم و از هم پاشیده ایم
    از ما سوال می کنند
    و به آن گردنه می رسیم
    و ایستاده اند زنان و کودکان بی گناهی که ما مسئول پریشان کردن خانه هاشان بوده ایم
    فقط برای یک هوس

    روزی به ما نشان می دهند معنی عبد بودن را
    و ما در حسرت همه ی آنچه از دست داده ایم آتش می گیریم
    ************
    1 نظر »
    کمی فکر کن.....!
    ارسال شده در 6 بهمن 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    8 نظر »
    انچه میگیرند!....انچه میدهند
    ارسال شده در 6 بهمن 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع
    5 نظر »
    الهی از گناهانم رهاییم بخش
    ارسال شده در 6 بهمن 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع
    الهی از گناهان رهایم بخش……….

    1 نظر »
    کبــــــــــوتر
    ارسال شده در 27 دی 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع

    غروب روز دلگیری دلم غرق پریشانی

    هوا هم مثل چشمم سرخ بودو خیسو بارانی

    منودلتنگیو غربت ,دلی غرق پریشانی

    نمیدانستم از کی آمدم بیرون ,کجاهستم

    نمیشد پیش این مردم نشستو دردو دل کرد

    نمیشد قفل غمهارا شکستودردودل کرد.

    که ناگه آمد از نزدیکیم آوای زیبای دل انگیزی

    که گویی بند براین رشته های پاره میزد

    توگویی که خدا از عرش

    بهرهرکسی که گشته آواره میزد

    و یا از بهر هربیچاره ای میزد

    نمیدانستم از کی آمدم بیرون,کجاهستم

    دلم پرغم,که ناگه دیدم آنجا را,

    زبس که غرق غم بودم

    نفهمیدم,چگونه نزدیک حرم بودم

    ونزدیک اذان بود,وآوای دل انگیزی

    که گویی حق از عرش بهر مردم بیچاره میزد

    اذان بودو حــــرم نقاره میزد..

    دلم طاقت نیاورد ,ایستاد نه…

    به روی سنگ فرش صحن افتادم…

    صدا دادم,سلام ای ضامن آهو

    ببین بیچاره ام آقا,برس برداد من آقا

    که من بیچاره ام آقا…

    که ناگه یک کبوتر باصدای بالهای خود سکوتم را..

    شکست…

    کبوتر نازوسرمست,کناره حوض آن صحن حرم بنشست

    کبوتر تشنه بودو آب میخورد

    دل من بین سینه تاب میخورد

    صدایش کردمو گفتم, کبوتر خوشبحالت

    چه جایی میزنی پر خوشبحالت

    دلم میخواست آقا مثل تو اینجا به من هم

    لانه میداد ,

    خودش بادست های مهربانش به من هم

    دانه میداد,

    دلم می خواست  من هم مثل تو ,پرواز میکردم

    به روی گنبد زردش پرم را باز میکردم

    ویا با بالهایم پرچم سبز حرم رانازمیکردم

    کبوتر دارم از تویک سوال؟؟؟

    کبوتر راستی جایی جز این صحنو سرا رفتیی؟؟

    اگر رفتی بگو که تاکجارفتی؟

    چه میدانی که دردم چیست؟

    اطلا تا به حالا توبه عمرت ..

    کربلا رفتی…….

    کبوتر از سرشب تاکنون در فکر آنجایم

    اگرکه جان ندادم..چون که من هم پیش آقایم

    کبوتر تویی که لانه ات,برعرش دنیاست

    تویی که صاحبت فرزند زهراست

    بروپیشش بگوآقاگدایت بی قرار است

    از آن روزی که رفته کربلا

    چشم انتظاراست

    برو پیشش بگو آقا ,گدایت سخت اندرشور وشین است

    برو پیشش بگو آقا گدایت سخت دلتنگ( حسین) است

    9 نظر »
    • 1
    • ...
    • 109
    • 110
    • 111
    • ...
    • 112
    • ...
    • 113
    • 114
    • 115
    • ...
    • 116
    • ...
    • 117
    • 118
    • 119
    • ...
    • 172

    آخرین مطالب

    • یا مهدی
    • یا صاحب الزمان ادرکنی
    • عید غدیر مبارک
    • سکانس دوم
    • شرح خطبه غدیر۱
    • شرح خطبه غدیر
    • آیه تطهیر
    • داستانک
    • به قلم استادم
    • انا لله و انا الیه الراجعون...