به بارگاه نگاهت بهار میِبینم
بهار را بدرت جان نثار میبینم
به بال عشق تو بتوان بر اوجها پر زد
فـلـک بـه نـام تـو انـدر مـدار میبینم
نوای نای دل کعبه جز ولای تو نیست
طـواف کـوی تو را افـتـخار میبـیـنـم
جـمـال کعبه ز خـال تو آبرومند است
وگرنه سنگ و گل بیعیار میبینم
چو سعی بی تو یکی پسته ایست دور از مغز
نـمـاز بـی تـو بـسی شـرمـســار میبـیـنـم
محمد و علی و فاطمه، حسن و حسین
ز چـهـر پـاک تـو مـهـدی، نـگار میبینم
مقام و حجر و حجرناودان و زمزم مهر
چو مستجار درت، خاکسار میبینم
به عشق روی تو بوسند حاجیان عرفات
تـو را فــروغ سـمـاوات یـار میبـیـنـم
بهدور شمع گرانت وقوف و بیتوته است
به سوی خصم تو رمی جـمار میبینم
رخ تو چشمه خورشید و دیده ام خفاش
ز گرد و خاک معاصی است تار میبینم
تـو آفتاب گـران سـنـگ عـرصـه امـیـد
جهـان بهراه تو چشم انتظار میبینم
رخ کریم تو از کعبه می دمد فردای
ازیـن سـرای گـل روزگار میبـینم
بتاب شمس پس ابر غیب، ای موعود
زمـانه در کـف قـوم شـرار میبـینــم