کجاست آنکه از خون شهید کربلا انتقام کشد…!؟!؟
” اللهم عجل لولیک الفرج”
کجاست آنکه از خون شهید کربلا انتقام کشد…!؟!؟
” اللهم عجل لولیک الفرج”
روزی به قصد دانستن جای تو
از همه پرسیدم: کجاست؟
زمین گفت: من هم منتظرم،
هر چه می گردم نمی یابم.
آسمان گفت:چشمان من چنان بر زمین دوخته است،
تا اگر آمد چکه چکه بسرایمش.
دریا گفت: هر روز به چشمان آسمان خیره ام،
تا اگر آمد موج موج خبر آمدنش فریاد کنم.
درخت گفت: قد می کشم تا اگر آمد،
برگ برگ راه آمدنش مهیا سازم.
و من به خود گفتم: کجاست؟
همه منتظرند، پس من هم می نویسم تا اگر آمد،
واژه واژه همه احساس حیات را برایش افشا کنم.
و کسی می گوید سر خود بالا کن
به بلندا بنگر
به بلندای عظیم
به افق های پر از نور امید
و خودت خواهی دید
و خودت خواهی یافت
خانه دوست کجاست…!
خانه دوست در آن عرش خداست
خانه دوست در آن قلب پر از نور خداست
و فقط دوست خداست…!
خــــــداوند به حضرت داوود (ع) وحی فرمود:
ای داوود! به مردم روی زمین از قول مـ♥ــن بگو:
هر کس مــــرادوست بدارد، دوست مـــــناست
و مـــــن همنشین کسی هستم که با مـــــن همنشینی کند
و مونس کسی هستم که با مـــــن هم صحبت شود
کسی را بر می گزینم که مـــرااختیار کند
مطیع کسی هستم که از مـــــن اطاعت کند
هر بنده ای که مــــرا دوست بدارد و مـــن از قلب او این محبّت را ببینم،
چنان او را ♥♥دوست می دارم♥♥ که کسی بر وی سبقت نگرفته باشد
و هر کس حقیقتا مــــرا طلب کند، مـــرا می یابد
و هر کس غیر از مـــــن را طلب کند هرگز مــــرا نمی یابد
پس ای مردم روی زمین!
غرور های خود را از خود دور کنید
و به سوی کرامت و مصاحبت مـــن بیایید.
با مـــن مجالست و اُنس بگیرید،
تا مـــن هم با شما مأنوس شوم
و به محبّت شما پیشدستی ميكنم.
نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو
عشق دیری است كه در پیچ و خم عباس است
هر چه داریم همه از كرَم عباس است
خلقت جنت حق لطف كرم عباس است
امروز ذهنم سراغ دست هایت را گرفت.
دیگر شعر هایم کفاف تو را نمی دهند.
پیش خاکستری هایم رو می زنم شاید بتوانم درباره ی تو چیزی بنویسم.
سراغی به غارهای تنهایی ام می زنم،از طناب غم هایم بالا میروم
و ناله های آب را گوش می کنم،
ناله هایی که آهنگ پشیمانی را می خوانند که چرا در لبان تو و حسین جا نگرفتند.
ای کاش درآن روز بودم و می توانستم خورشید را با گرمای خودش آتش بزنم
و به جای آن ابرهای پراز قطره های باران بیاورم
تا قطره ها یکریز و شتابناک خود را به لبان تو و سه ساله های چشم به راه برسانند.
با این کار دیگر دست هایت از بدنت خداحافظی نمی کردند.
همان دست هایی که دستان پر سخاوت دریاست و تمام آب های دنیا را شرمنده خویش کرده است.
همان دست هایی که وقتی از بدنت جدا شدند نیلوفران حسین عموعمو می کردند.
عباس
هوای من هنوز تاریک است،ستاره ای در آسمان اندوه بارم روشن کن
تا ایثار و شجاعت را لغت به لغت فراگیرم.
عباس تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم…
لبانش غنچه های یاس می خواند
دوباره نوحه با احساس می خواند
به زیر شانه های خنجر ظلم اخی العباس یا عباس می خواند*
گهواره علي اصغر ناله ميزند……
نه! از جدایی حرف نزن! تو با این حرفها، آتش به جانم میزنی.
نرو! …
مرا در بی کسی هایم تنها مگذار!
مرا طاقت وداع نیست
که شانه هایم زیر آوار این اندوهِ بزرگ، خواهد شکست.
بمان! گرچه میدانم تشنه ای و عطش، بر تار و پودِ جسم نحیفت پیچیده است.
چه کنم که تهی دستم و مرا جرعه ی آبی نیست تا گوارای وجودت کنم.
آرامش قلبم!
نرو ،که آن بیرون، جز تیر و خون، چیز دیگری انتظارت را نمیکشد.
تو، هنوز برای جنگیدن کوچکی!
خیلی کوچک.
دوست ندارم لحظه ی پرواز سرخت را به تماشا نشینم.
آرام بگیر، عزیزم! نمیدانم چرا دیگر تکان هایم آرامت نمیکند؟!
گریه نکن، غنچه ی شش ماهه ی من!
مبادا صدای گریه ات را بشنوند و تو را از من جدا کنند!
نمیدانم این همه شتاب برای چیست؟
چه میبینی که این طور عاشقانه سر از پا نمیشناسی
و به شوق وصال بیتاب شده ای؟
با من بگو! پس از تو، دیگر حضور چه کسی آغوشم را معطّر خواهد ساخت.
راستی! دیشب، کابوس بدی دیدم،
خوابِ یک قنداقه ی خونین را، خوابِ یک تیر را دیدم که از آن، خون میچکید؛
خونِ گلوی نازک تو!
خواب فرشته هایی را دیدم که برای گرفتن یک قطره از خون حلقت، از هم سبقت میگرفتند؛
خواب سرگردانیِ خودم را دیدم که به غارت میبردنم.
حالا به من حق میدهی که دلواپس و مضطرب باشم؟ حق میدهی علی جان؟!
تو، تنها دلیل بودنِ منی! آخر بی تو من به چه کار آیم؟
گهواره بی کودک، میشود؟! …
برگرد، آرام جانم!
این قدر از «رفتن» حرف نزن!
به خدا که من تحمّل این جدایی را ندارم!
برگرد!
کاش میدانستم، این همه بی تابی ات را چگونه پاسخ دهم!