بله چه لذتی دارد این حجاب
ارزشی که خدا برای تو قائل شد
و تو
ناموس خدایی
جواهری در پشت قابی شیشه ای
و چقدر دوستت دارد او
و چقد ردوستت دارد او
زندگی بوم نقاشی است
رنگ هایی به روی صورت من
رنگ هایی که روی صورت توست
در هیاهوی این رنگ ها باید گفت
عزیز دل حواست باشد
بعض از رنگ ها به هیچ عنوان
از صورت تو پاک نخواهد شد
از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست
از آن ها که به سخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛
چـــــرا نمی فهمی؟
این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد
حـــُرمــت دارد !
خواهرم گو که چرا رنگ برنگ آمده ای؟
مگر از عفت و آزرم به تنگ آمده ای؟
چه بدی دیدی از آیات خداوند رحیم
که تو با مذهب اسلام به جنگ آمده ای؟
این گناه علنی از تو مسلمان زشت است
تو خوش از اینکه به انظار ، قشنگ آمده ای؟
عصمت و دین جوانان همه بر باد دهی
ای که بی چادر و با مانتو تنگ آمده ای
خواهرم گو که چرا رنگ برنگ آمده ای؟
مگر از عفت و آزرم به تنگ آمده ای؟
چه بدی دیدی از آیات خداوند رحیم
که تو با مذهب اسلام به جنگ آمده ای؟
این گناه علنی از تو مسلمان زشت است
تو خوش از اینکه به انظار ، قشنگ آمده ای؟
عصمت و دین جوانان همه بر باد دهی
ای که بی چادر و با مانتو تنگ آمده ای
به کجا می روی از خیمه ی زهرا ، برگرد
که به راه گنه و فتنه و ننگ آمده ای
دل به دریای هوسها زده ای،غافل از این
طعمه ای هستی و در کام نهنگ آمده ای
تو چنان صیدی و صیاد هوس در پی توست
از چه در معرکه ی تیر و خدنگ آمده ای؟
صید صیاد شود ، کبک خرامنده ی مست
از چه در دام خطر مست و ملنگ آمده ای؟
چون که بودست حجابت،سپر تیر نگاه
پس چرا بی سپر ای غافل منگ آمده ای؟
بود تقوای تو زین مَهلَکه ها،پای گریز
از خطر چون بگریزی تو که لنگ آمده ای ؟
تو گلی هستی و گلچین هوس کرده کمین
شیشه ای هستی و در معرض سنگ آمده ای
برد گستاخی شهوت همه شیرینی عشق
نوش بودی تو چرا زهر و شرنگ آمده ای؟
رهبرت عشق و وفا بود و کنون نفس و هواست
در خطر گاه ، چه بی فکر و درنگ آمده ای
جای غفلت نبود، خواهر من قدر بدان
که در این دار فنا ، گوش به زنگ آمده ای
گفتم : وجدان
گفت يادش بخير.
گفتم : غيرت
گفت تاريخش گذشت.
گفتم : حجاب
گفت : چرا ؟
بعد از سلام و احوال پرسي گفتم :چه خوب بود اگر يک سري به
وجدان ميزدم
گفت چي شده ياد وجدان افتادي ؟
_ راستش علت اين همه جنات ها و بد حجابي ها بي وجدانيه . آهي م وکشيدم
وگفتم :
هرشاخه که از باغ آرد سر
در ميوه ي آن طمع کند رهگزر
بي حجاب يا بد حجاب شاخه بيرون از حصار باغ است که طمع هر رهگزر
را به سمت خودش جلب مي کند.عاقلانه نيست که انسان براي لذت ديگران
عذاب الهي را براي خودش بخره