- پسر که جلوتر از مادر نمی ایستد پسرم…بیا پشت سرم،آن “سیاه مرد” با من کار دارد نه تو…
- مشتهایت را باز کن پسرم…آن” سیاه مرد” خیلی وقت است که رفته…
- مرد که گریه نمی کند پسرم…کمی کمکم کنی دوباره باهم به خانه برمی گردیم…
- می شود اینبار تو جلوتر بروی پسرم؟آخر گاهی وقتها پسر عصای دست مادر می شود دیگر…
- پسر بزرگ راز دار مادر است نور چشمم.نکند حسین وزینبم بویی ببرند البته سوالهای پدرتان اباالحسن بامن…
- چادرم خونی و خاکی شده اشکالی ندارد پسرم…بازوانم که بهتر شود خوب می شویمشان دیگر اثری نمی ماند…
- راستی خانه مان کدام طرف بود پسرم…؟چشمهایم کمی تار شده حسنم…
- نکند کابوس های شبانه ات زینبم را حساس کند نورچشمم؟برادر بزرگ باید مایه آرامش خواهر باشد حسنم…
- به پدرت این روزها بیشتر سلام کن پسرم آخر مردم مدینه بد شده اند حسنم…
- مرد باید قوی باشد پسرم…گمانم تو و حسین برای بردن تابوتم کافی باشید…
- سلمان را که دیدی بگو به پدرت زیاد سربزند پسرم.شاید او بتواند از کنار چاه جدایش کند…
- داریم به خانه می رسیم نور چشمم…قولهایت یادت نرود…انگار نه انگار…
ب قلم سرکار خانم زهرا مزین
سلام علیکم با اجازه مطالبتان را خواندم خیلی جالب بود استفاده کردم.التماس دعا