*** بخند ***
ازچشم هایت هرچه بگویم عجیب نیست
سرزمین من همین لبخند های توست
که میانه ی جزر ومد نگاهت گیر می کند
نمیداند بیاید یا برود،باشدیا نباشد،بخندد یا….
یا….یا…..بخندد
احساس روزهای پیری درنگاهم موج میزند
دیگر لبخند هایم طعم جوانی نمی دهد
دستم را بلندمی کنم وصدایم را هم…
تومی دانی که باید….
هر بار نام اعظمت را برده ام،شده است
این بار یا می شود یا….یا…..
یا می شود این دل به هیچ صراطی مستقیم نیست
به هیچ لبخندی جز تو خودش را نمی فروشد……