عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری
روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینهی زخمیام را مرهمی باشم. میدانی چه آمد؟
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
نه !!!
غم میخورم !!
غم میخورم بخاطر روزهایی که نبودهای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی.
غم میخورم به خاطر روزهایی که به یادت نبودهام و با گناه شب شدهاند.
همان روزهایی که در تقویم خاطرهها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کردهام.
بهترین روز تنها روز ظهور توست. و آن روز کی میآید؟
کی میشود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«تبریک آی مردم،مولایم آمد«
با تمام جهل و مستی تصمیم گرفتهام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم.
هنوز در نخستین صفحات آن ماندهام و مطلبی برای نوشتن ندارم.
تا پایان نوشتن انتظارت میکشم.
دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگیاش ایمان میآورد…
ﻣﻮﻻﯾﻢ ؛ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ
ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ
ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼ ﻣﺎ
ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ !!
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﻌﺼﺮ ﻭ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ
سلام دوست عزیز
ممنون از متن زیبا و دلنشینتون
خوشحال میشم به وبلاگ ماهم مراجعه کنید
http://blog-208.kowsarblog.ir/