مجنون و سجاده ارسال شده در 5 دی 1393 توسط دختری از قبیله آفتاب در بدون موضوع روزی مجنون از سجاده شخصی عبور می کرد. مرد نماز راشکست وگفت:مردک! درحال رازو نیاز باخدا بودم تو جگونه این رشته را بریدی؟ مجنون لبخندی زد و گفت: عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی! خدایا ایمان و حضورقلب در نمازهایمان به ما عطاکن